پکیج
(پروتکل) درمان شناختی-رفتاری هیپوکاندریا یا خود بیمار انگاری (نگرانی
بیهوده درباره سلامت خود) در 65 صفحه فارسی در قالب فایل ورد قابل ویرایش
ویژگی های فایل:
شامل 13 جلسه درمان و ارزیابی (3 جلسه ارزیابی + 10 جلسه درمانی)
شامل
توضیحات کامل درباره بیماری، تشخیص آن، مفهوم، اصول شناخت بیمار، شرح کامل
13 جلسه ارزیابی و درمان، پرسشنامه ها و فرم های مربوطه و منابع
دارای توضیحات کامل هر جلسه
65 صفحه ورد قابل ویرایش
با فونت B Nazanin سایز 14 و فاصله خطوط 1.5
برگرفته از فصل 11 کتاب International Handbook of Cognitive and
Behavioural Treatments for Psychological Disorders که به رایگان همراه
فایل دریافت می کنید.
دارای رفرنس معتبر و به شیوه APA
این محصول مناسب برای دانشجویان، اساتید، روانشناسان، کلاسهای آموزشی، کنفرانسها، وبینارها، متخصصین و سایر رشته های مرتبط میباشد.
فهرست مطالب:
معرفی
مفهوم و تشخیص
طبقه بندی توسط انجمن روانپزشکی آمریکا
طبقه بندی سازمان جهانی بهداشت
تقویت حسگر های عصبی
تکنیک های رفتاری
برنامه های رفتار شناسی ساختاری
درمان تفسیرات فاجعه بار و فرضیه های نامناسب
پروتکل درمان و شرح جلسات ارزیابی و درمان
منابع
ضمیمه ها
بخشی از متن:
معرفی:
یکی
از ریشه دار ترین آن ها در توصیف هیپوکاندریا دشواری تفهیم در درمان آن
است. اکثر درمانگاه ها هیپوکاندریا را به عنوان یک موضوع تغییر ناپذیر با
یک پیش بینی بسیار بد در نظر می گیرند. دلایل مختلف برای توجیه این تصور
منفی ارائه شده است (Barsky,Geringer & Wool, 1988a). در وهله ی اول،
هیپوکاندریک ها با مخالفت در برابر مداخله های پزشکی همراه با عوارض ،
تشدید علائم یا ارائه ی درخواست های جدید که جایگزین قبلی ها هستند، واکنش
نشان می دهند. در وهله ی دوم ، آن ها از آن جا که معتقدند مشکلشان منحصرا
فیزیکی است، به خوبی یک مقاومت روانی نشان می دهند. در نهایت، آن ها
بیمارانی هستند که از یک سو به صورت وابسته به پزشکان خود ظاهر شده و از
سویی دیگر خصمانه و با تمایل پیشنهاد کمک از آن ها را رد می کنند که به
ناچار مانع برقراری یک پیوستگی درمانی مناسب است. به هر حال، حتی تشخیص
هیپوکاندریا یک مشکل باالقوه در درمان است. ما نباید فراموش کنیم که سردی و
بی علاقگی بعضی متخصصان سلامت در این اختلال در باور به این موضوع است که
هیپوکاندریک ها بیماران غیر قابل درمان هستند . به عنوان مثال هر روشی که
برای بهبود شرایط آن ها تلاش کند به شکست می انجامد. با وجود "باورسیاه" که
برای سال ها با درمان هیپوکاندریا همراه بوده است، خوشبختانه ما امروزه یک
استقبال افزایش یافته در مطالعه ی این اختلال و تمام جنبه های آن به ویژه
درمانی نشان می دهیم. این " نتیجه ی جدید " یک محصول از مدل های علمی –
تئوری گونه است که معالج را در استراتژی های طراحی شده امیدوار می کند. با
توجه به این ملاحظات و تمرکز بر نکات این مطالعه ی موجود ، ما از طریق
متناسب ترین همکاری ها در تفهیم و درمان هیپوکاندریا که در سال های
اخیراتفاق افتاده ، تلاش می کنیم.
( مفهوم و تشخیص)
مفهوم کنونی
هیپوکاندریا به عنوان " نگرانی بیش از حد درباره ی سلامتی خود " است که یک
نتیجه از یک مفهوم تاریخی است که به زمان پزشکی باستان بر می گردد. در
واقع، هیپوکاندریا از بیش از 2 هزار سال پیش ، لفظی قابل تشخیص بوده است.
این به این معنی است که چیز های زیادی در طول عمر در خود جای داده است. در
واقع، Kellner (1986) به درستی اشاره می کند " تاریخچه ی هیپوکاندریا بیشتر
از تاریخچه ی یک اصطلاح نسبی تر از آن مثل سندروم یا اختلال است. اگر ما
فقط به مفهوم هیپوکاندریا در حال حاضر توجه کنیم به نظر می رسد لازم است به
بیان تعاریف فرموله شده با 2 سیستم نشانه شناسی در حوزه های بالینی اشاره
شود: ویرایش چهارم از کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی
(APA, 1994) و اصلاح دهم از طبقه بندی بین المللی بیماری ها (WHO, 1992).
طبقه بندی توسط انجمن روانپزشکی آمریکا
DSM-IV
(APA, 1994) هیپوکاندریا را در یک طبقه ی کلی از اختلالات حالت جسمانی
قرار می دهد که ویژگی رایج که این گروه از اختلالات را مشخص می کند" حضور
علائم فیزیکی است که یک شرایط کلی پزشکی می خواهد" و به طور کامل با یک
وضعیت پزشکی کلی ، با اثرات مستقیم از یک ماده روانگردان یا با هر اختلال
ذهنی دیگری ( مانند اختلال استرس و اضطراب )، شرح داده نمی شود. علائم باید
موجب درمان چشمگیر اختلالات یا معضلات جامعه، اشتغال یا سایر موارد
عملکردی باشد. طبق پیشنهاد Clark, Watson & Reynolds (1995) تعریف
ارائه شده توسط DSM-IV از اختلالات جسمانی شامل اختلالاتی مانند
هیپوکاندریا یا اختلالات بدنی نمی شود. پس مشخصه ی اصلی آن ها هیچ نشانه ی
فیزیکی ای ندارد. به همین دلیل ، Clark (1995) نشان داد از جمله احساسات
اشتباه افراد درباره ی خود در مورد نشانه های جسمی و ویزگی های ظاهری در
اختلالات عصبی است. نمود تعریف اصلی هیپوکاندریا ، طبق تعریف DSM-IV ، ترس
و یا باور به این است که کسی که از بیماری جدی رنج می برد در بیان نادرست
نشانه های ظاهری ریشه دارد. این ترس یا سرزنش ، یک ویژگی هذیانی ندارد و
محدود به جنبه ی فیزیکی هم نیست. ادامه دارد...
نمونه ای از جلسات که در این پروتکل وجود دارد:
پروتکل درمان:
این بخش به طور مختصری از برنامه ی درمانی می گوید که ما از طرح پیشنهادی
Salkovskis
and Warwick (Salkovskis, 1989, 1991; Salkovskis & Warwick, 1986;
Warwick, 1989; Warwick & Salkovskis, 1989, 1990)
ساخته بودیم.
پروتکل ما در حال حاضر شامل 2 مرحله است، اولی با ارزیابی مشکل در ارتباط است و دومی شامل هسته ای از درمان بخوردار است.
مرحله ی ارزیابی:
فرآیند
ارزیابی در 3 جلسه انجام می شود. به طور کلی پیشنهادات خارجی ( جدول 2 )
را دنبال می کند. دو جلسه ی اول برای تقویت آگاهی از مشکل با استفاده از
اطلاعات کلامی که از بیمار گرفته می شود انجام می شود.
این اطلاعات می
تواند با استفاده از یادآوری بالینی و یک پرسشنامه ی بیوگرافی که دیدگاه
کامل تری از وضعیت زندگی بیمار می دهد تکمیل شود.
موضوعات جلسه ی 1 و 2 :
1. کشف گرایش بیمار نسبت به درمان روانشناسی
2. تاکتیک هایی برای ایجاد همکاری در بیمار
3. شرح مختصری از مشکل
4. شروع و دنبال کردن مسیر مشکل
5. شرح تفصیلی از مشکل
ادامه دارد .....
فاز درمان
درمان تلاش برای دستیابی با اهداف زیر است(Warwick, 1989; Warwick & Salkovskis, 1990):
1. تشخیص فرضیه های نامناسب در مورد نشانه های جسمانی، بیماری و رفتار های سلامتی و جایگزین کردن آن ها با رفتار های منطبق تر
2. مدیریت برای نشان دادن علائم جسمانی غیر آسیب شناسانه به علل خوشخیم با احتمال بالاتری از وقوع
3. سرکوب رفتار های مشکوک مرتبط با حفظ تمایل بیش از حد به سلامتی.
برنامه
ی درمانی طراحی شده که در طی 10 جلسه اعمال شد، هریک حدود یک ساعت ( به جز
اولی که کمی طولانی تر بود ) برای دوره یک هفته ای طول کشید. جلسات به 3
شکل مختلف تشکیل شد: فاز اول ، گسترش مدل و ایجاد سازگار ی ( جلسات 1 و2 )،
فاز دوم، استراتژی های معالجه ( جلسات 3،4،5،6،7،8،) و فاز سوم، پیشگیری
از عود کردن ( جلسات 9 و 10 ). توصیه شده که استراتژی های درمان متنوعی
اعمال شود که برنامه با قوانین کلی ارائه شده در جدول 3-11 تهیه شود.
فرموله بندی مدل و ایجاد سازگاری ( مصالحه )
برنامه ی جلسه اول:
1. معرفی این فرضیه که بیمار براین باور است مشکل را توضیح دهد. ( اختلال جسمانی)
2. پیشنهاد یک فرضیه جایگزین جدید ( مشکل اضطراب ) توضیح به بیماری درباره ی :
a. اضطراب چیست؟
b. اهمیت پذیرش اضطراب
c. راه های نشان دادن اضطراب
d. ارتباط بین تفکرات، احساس و رفتار ها
e. ارائه ی مدل رفتار شناسی Warwick and Salkovskis از هیپوکاندریا با استفاده از مثال " فوبیای قلبی"
f. توضیح یک مدل مشابه با مورد بیمار
3. تکلیف خانه
شرح جلسه:
1- معرفی فرضیه که بیمار باور دارد مشکلش را توضیح دهد ( اختلال ارگانیک ).
جلسه با یک سنتز از اطلاعات بیمار در رخداد های قبلی آغاز می شود ( مثلا
از علائم و نشانه های او، چیزی که راجع به آن ها فکر می کند، شیوه ای که او
در آن تأثیر می پذیرد ) تأکید می کند بر حقایقی که به عنوان مدارکی از
وجود یک بیماری فیزیکی جدی اند.
2- پیشنهاد یک فرضیه جایگزین جدید ( مشکل اضطراب )،
ممکن است یک فرضیه جایگزین جدید معرفی شود که بیمار ببیند که حقایقی وجود
دارد که با بیماری ای که او ادعا می کند منطبق نیست. به منظور انجام این
کار، حقیقت این است که پزشک هیچ بیماری ای را پیدا نکرده و معاینات و
آزمایشات پزشکی وجود یک مشکل فیزیکی مشخص را نشان نداده اند.
پس در
برخورد با فرضیه اولیه که بیمار آن را حفظ کرده است ( که او به شدت بیمار
است )معالج پیشنهاد می کند که امکان حل مشکل از دیدگاه های مختلف قابل حل
است به این معنا که یک مشکل اضطراب وجود دارد. برای کمک به درک بیمار این
پیشنهاد جدید مفاهیم مقدماتی کلی را مورد بحث قرار داده و با مثال های
مختلفی تشریح می شود که می توان انتزاعی و یا از تجربه ی روزامه ی شخصی به
دست آید. قسمت آموزشی این جلسه با هدف بیان موارد زیر است:
a. اضطراب چیست؟
اضطراب با عنوان یک احساس توصیف می شود که همه ی مردم آن را تجربه کرده و
شامل کارهایی است که به عنوان یک مکانیزم هشدار دهنده زمانی که ما در
وضعیتی تهدید کننده قرار داریم،فعال کننده است.
b. اهمیت پذیرش اضطراب:
این تأکید دارد که این واکنش یک اهمیت انطباقی دارد زیرا به افراد اجازه
می دهدتا ابزار لازم را در معرض خطر قرار داده یا از آن فرار کنند. با این
حال اضطراب ممکن است در برخی موارد مشکل ساز باشد مانند هنگامی که در شرایط
امن فعال شود.
c. راه هایی که در آن اضطراب نشان داده شده است. اضطراب در 3 سطح بیان می شود:
فیزیولوژیکی،
شناختی و رفتاری . با توجه به اولی، توضیح داده شده است که هنگامی که فرد
یک سطح بالایی از اضطراب را تجربه می کند یک مجموعه از تغییرات در بدن رخ
می دهد. این به دلیل افزایش تحریک فیزیولوژیکی سیستم عصبی آناتومی است که
بخشی از سیستم عصبی است که بسیاری از اندام های داخلی ما را کنترل می کند(
مانند سیستم های قلبی عروقی و دستگاه گوارش ) به همین دلیل است که وقتی فرد
احساس اضطراب می کند. یک سری از علائم مانند افزایش ضربا قلب ، سختی تنفس،
احساس سرگیجه، تنش عضلانی، افزایش تعریق و ... رخ می دهد. همه ی این
احساسات در ارتباط با تحریک فیزیولوژیکی باعث ناراحتی می شوند ( اما برای
سلامتی فرد خطرناک نیستند. تا آن جا که سطح شناختی مطرح است، توضیح داده می
شود که روشی که در آن ما به یک وضعیت خاص واکنش نشان می دهیم به طور عمده
به نحوی است که ما تفسیر می کنیم یعنی آنچه که در مورد آن فکر می کنیم.
برای تشریح تأثیر افکار مثال زیر وجود دارد:ما به شیوه ای که به یک نظر
توهین آمیزکه آن را به عنوان خصومت عمدی برداشت می کنیم واکنش نشان می
دهیم ، اگر آن را نتیجه ی روز بدی که بر هم صحبتمان گذشته آن نوع واکنش را
نشان نمی دهیم.
در نهایت، اشاره شده است که اضطراب می تواند در یک سطح
رفتاری نشان دهنده ی شرایطی که قبلا باعث اضطراب ما شده و پرهیز کرده ایم و
یا پیش بینی حالات احساسی ( رفتار اجتنابی) یا رها کردن وضعیتی که در آمن
شروع به اضطراب کرده ایم باشد ( رفتار افراد).
d. ارتباط بین تفکر ، احساس و رفتار.
این رابطه می تواند با استفاده از یک مثال در راستای Beck et al.
(1979, pp. 138-139)تشریح شود. در این مثال از بیمار دعوت شد تا خود را
نیمه شب تنها در خانه تصور کند درحالیکه یک صدای بلند از اتاق دیگر می
شنود. با استفاده از یک سری سوال ( به عنوان مثال چه احساس می کنید وقتی
به ان فکر می کنید؟ چه اتفاقی انجام می دهید؟ ) او میخواهد ببیند که اگر او
فکر می کرد در آن " یک سرقت از خانه بود"می تواند مضطرب شود و دست به
انجام کاری بزند تا خطر به حداقل برسد ( مخی کردن خود یا خبر کردن پلیس) .
به هر حال اگر او فکر می کرد " پنجره باز است و باد سروصدا می کند" او
احساس آرام و متفاوتی را تجربه می کرد و به سادگی میخواست پنجره را ببندد.
برای نشان دادن رابطه ی بین افکار، احساسات و رفتار ممکن است مفید باشد که
از بعضی از موارد نگرانی درباره ی سلامتی ثبت شده توسط بیمار در دفتر
یادداشت روزانه استفاده شود. به همین ترتیب، در ارتباط با علائم جسمانی ،
اطلاعاتی درباره ی نحوه ی تأثیر عوامل خاص بر ظاهر و تشدید علائم و احساسات
جسمانی داده شده است. برای نشان دادن این مورد، مثال هایی مانند توجه به
افزایش ضربان قلب یا رنج بردن از اسهال زمانی که به ما حس عصبی دست می دهد
یا بدتر شدن فرآیند التیام زخم اگر به طور مداوم آن را لمس کنیم وجود دارد.
e. ارائه ی مدل رفتار شناسی از هیپوکاندریا Warwick and Slakonskis.
( توسعه و مکانیزم هایی که مشکل را حفظ می کنند با استفاده از مدل "
فوبیای قلبی" شرح زیر می تواند مورد استفاده قرار گیرد. به عنوان مثالی از
یک نمونه ی معمول " فوبیای قلبی"( modified from Warwick &
Salkovskis, 1989):
" از زمان مرگ پدرش از یک تومور مغزی 15 ساله ، مرد
شروع به به باور کرد " نشانه های جسمانی همیشه علت وجود بیماری اند زیرا
اگر اینطور نبود ، آنها وجود نداشتند." اخیرا و از زمان مرگ ناگهانی یک
دوست نزدیک به دلیل حمله ی قلبی ، او شروع به تمرکز بر احساسات بدنی خود
کرده است مانند افزایش ضربان قلب که تا آن لحظه متوجه آن نبود. این واقعیت
اعتقاد او و مجموعه ای از ایده های مرتبط با نشانه ها یش او را فعال کرد.
بنابر این شروع کرد به احساسات منفی به عنوان مثال " من ممکن است یک بیماری
قلبی داشته باشم"، " من ممکن است حمله ی قلبی داشته باشم"، " هیچ راه حلی
نیست"، " من خواهم مرد" و ... و همچنین تصاویر ناخوشایند مانند دیدن خود در
یک تابوت با خانواده اش که در اطراف وی گریه می کنند. همه ی این ها باعث
اضطرابی بزرگ و نگرانی درباره ی سلامتی اش می شود. و به طور مداوم علائم را
در قفسه ی سینه اش، فرکانس تپش قلبش توجه می کرد. سینه ها و دست در بازوی
چپش زمانیکه به ماهیچه هایش می آمد بررسی می کرد و از همسرش می خواست تا او
را دلداری دهد و هر هفته به دکتر برود با وجود این واقعیت که او در بسیاری
از موارد مطمئن بود که قلب او کاملا خوب عمل می کند"
از داستان گفته
شده و سوالاتی که از بیمار پرسیده شد می توان این اطلاعات را تولید کرد (
به عنوان مثال، در این مورد چه فکری می کنید؟ فکر می کنید مرگ دوستش چقدر
مهم بوده است؟ رفتار بیمار چه تأثیری بر نگرانی هایش در مورد علائم دارد؟
شما فکر می کنیدعلت مشکل کجاست؟ یک طرح تفسیری از توالی گسترش و عوامل
ادامه دهنده ی اختلال قلبی به وجود امده است.
f. طراحی یک مدل مشابه با نمونه ی بیمار.
توضیحات قبلی بیمار را در موقعیت خوبی قرار می دهد تا آنالیز پرونده ی خود
را بپذیرد در شرایطی مشابه با کسانی که وجود دارند. برای انجام این کار،
نمودار های توضیحی ایجاد می شوند که شامل اطلاعات مربوط جمع آوری شده در طی
ارزیابی اند ، همیشه سعی می شود تا بیمار فعال شود. در مواردی که بیمار
هیچ باوری به جایگزینی پیشنهاد ندارد، اگر او تا به حال حتی یک درصد شک
داشته باشد که باور او به رنج بردن از یک بیماری خاص ممکن است اشتباه
باشد.معالج اشاره میکند به اینکه آیا تا به حال فکر کرده است حتی برای یک
نمونه معالجه که نشانه ها ممکن است به شیوه ای غیر از یک بیماری جدی تشریح
شوند.
3- تکلیف خانه .
بیمار تصاویر جذابی در طی جلسه گرفته است و برای تکلیف خانه از او خواسته
می شود در باره ی آن ها فکر کند و لیستی از ایده ها درباره ی اینکه با کدام
موافق است و با کدام مخالف و در مورد کدام دچار شک و تردید است و یا
میخواهد بحث کند تهیه کند. یک جنبه ی حیاتی در طول فرآیند درمان، تمایل
بیمار هیپوکاندریک به انتخابی بودن توجه به اطلاعاتی است که منطبق بر
باورهای وی از بیماری است که باید مورد توجه قرار بگیرد. از این جهت و برای
حفظ بازخورد ثابت، توصیه می شود از بیمار خواسته شود که سوالات اصلی مطرح
شده در جلسه و همچنین ایده هایی که راجع به آن ها فکر میکند را خلاصه کند.
1- معرفی فرضیه که بیمار باور دارد مشکلش را توضیح
دهد ( اختلال ارگانیک ) . جلسه با یک سنتز از اطلاعات بیمار در رخداد های
قبلی آغاز می شود ( مثلا از علائم و نشانه های او، چیزی که راجع به آن ها
فکر می کند، شیوه ای که او در آن تأثیر می پذیرد ) تأکید می کند بر حقایقی
که به عنوان مدارکی از وجود یک بیماری فیزیکی جدی اند.
2- پیشنهاد
یک فرضیه جایگزین جدید ( مشکل اضطراب )، ممکن است یک فرضیه جایگزین جدید
معرفی شود که بیمار ببیند که حقایقی وجود دارد که با بیماری ای که او ادعا
می کند منطبق نیست. به منظور انجام این کار، حقیقت این است که پزشک هیچ
بیماری ای را پیدا نکرده و معاینات و آزمایشات پزشکی وجود یک مشکل فیزیکی
مشخص را نشان نداده اند.
پس
در برخورد با فرضیه اولیه که بیمار آن را حفظ کرده است ( که او به شدت
بیمار است )معالج پیشنهاد می کند که امکان حل مشکل از دیدگاه های مختلف
قابل حل است به این معنا که یک مشکل اضطراب وجود دارد. برای کمک به درک
بیمار این پیشنهاد جدید مفاهیم مقدماتی کلی را مورد بحث قرار داده و
با مثال های مختلفی تشریح می شود که می توان انتزاعی و یا از تجربه ی
روزامه ی شخصی به دست آید. قسمت آموزشی این جلسه با هدف بیان موارد زیر
است:
a. اضطراب
چیست؟ اضطراب با عنوان یک احساس توصیف می شود که همه ی مردم آن را تجربه
کرده و شامل کارهایی است که به عنوان یک مکانیزم هشدار دهنده زمانی که ما
در وضعیتی تهدید کننده قرار داریم،فعال کننده است.
b. اهمیت
پذیرش اضطراب : این تأکید دارد که این واکنش یک اهمیت انطباقی دارد زیرا
به افراد اجازه می دهدتا ابزار لازم را در معرض خطر قرار داده یا از آن
فرار کنند. با این حال اضطراب ممکن است در برخی موارد مشکل ساز باشد مانند
هنگامی که در شرایط امن فعال شود.
c. راه هایی که در آن اضطراب نشان داده شده است. اضطراب در 3 سطح بیان می شود:
فیزیولوژیکی،
شناختی و رفتاری . با توجه به اولی، توضیح داده شده است که هنگامی که فرد
یک سطح بالایی از اضطراب را تجربه می کند یک مجموعه از تغییرات در بدن رخ
می دهد. این به دلیل افزایش تحریک فیزیولوژیکی سیستم عصبی آناتومی است که
بخشی از سیستم عصبی است که بسیاری از اندام های داخلی ما را کنترل می کند(
مانند سیستم های قلبی عروقی و دستگاه گوارش ) به همین دلیل است که وقتی فرد
احساس اضطراب می کند. یک سری از علائم مانند افزایش ضربا قلب ، سختی تنفس،
احساس سرگیجه، تنش عضلانی، افزایش تعریق و ... رخ می دهد. همه ی این
احساسات در ارتباط با تحریک فیزیولوژیکی باعث ناراحتی می شوند ( اما برای
سلامتی فرد خطرناک نیستند. تا آن جا که سطح شناختی مطرح است، توضیح داده می
شود که روشی که در آن ما به یک وضعیت خاص واکنش نشان می دهیم به طور عمده
به نحوی است که ما تفسیر می کنیم یعنی آنچه که در مورد آن فکر می کنیم.
برای تشریح تأثیر افکار مثال زیر وجود دارد:ما به شیوه ای که به یک نظر
توهین آمیزکه آن را به عنوان خصومت عمدی برداشت می کنیم واکنش نشان می دهیم ، اگر آن را نتیجه ی روز بدی که بر هم صحبتمان گذشته آن نوع واکنش را نشان نمی دهیم.
در نهایت، اشاره شده است که اضطراب می تواند در یک سطح رفتاری نشان دهنده ی شرایطی که قبلا باعث اضطراب ما شده و پرهیز کرده ایم و یا پیش بینی حالات احساسی ( رفتار اجتنابی) یا رها کردن وضعیتی که در آمن شروع به اضطراب کرده ایم باشد ( رفتار افراد).
d. ارتباط بین تفکر ، احساس و رفتار. این رابطه می تواند با استفاده از یک مثال در راستای Beck et al. (1979, pp. 138-139)تشریح شود. در این مثال از بیمار دعوت شد تا خود را نیمه شب تنها در خانه تصور کند درحالیکه یک صدای بلند از اتاق دیگر می شنود. با استفاده از یک سری سوال (
به عنوان مثال چه احساس می کنید وقتی به ان فکر می کنید؟ چه اتفاقی انجام
می دهید؟ ) او میخواهد ببیند که اگر او فکر می کرد در آن " یک سرقت از خانه
بود"می تواند مضطرب شود و دست به انجام کاری بزند تا خطر به حداقل برسد (
مخی کردن خود یا خبر کردن پلیس) . به هر حال اگر او فکر می کرد " پنجره باز است و باد سروصدا می کند" او احساس آرام و
متفاوتی را تجربه می کرد و به سادگی میخواست پنجره را ببندد. برای نشان
دادن رابطه ی بین افکار، احساسات و رفتار ممکن است مفید باشد که از بعضی از
موارد نگرانی درباره ی سلامتی ثبت شده توسط بیمار در دفتر یادداشت روزانه
استفاده شود. به همین ترتیب، در ارتباط با علائم جسمانی ، اطلاعاتی درباره ی
نحوه ی تأثیر عوامل خاص بر ظاهر و تشدید علائم و احساسات جسمانی داده شده
است. برای نشان دادن این مورد، مثال هایی مانند توجه به افزایش ضربان قلب
یا رنج بردن از اسهال زمانی که به ما حس عصبی دست می دهد یا بدتر شدن
فرآیند التیام زخم اگر به طور مداوم آن را لمس کنیم وجود دارد.
e. ارائه ی مدل رفتار شناسی از هیپوکاندریا Warwick and Slakonskis. ( توسعه و مکانیزم هایی که مشکل را حفظ می کنند با استفاده از مدل " فوبیای قلبی" شرح زیر می تواند مورد استفاده قرار گیرد. به عنوان مثالی از یک نمونه ی معمول " فوبیای قلبی"( modified from Warwick & Salkovskis, 1989):
"
از زمان مرگ پدرش از یک تومور مغزی 15 ساله ، مرد شروع به به باور کرد "
نشانه های جسمانی همیشه علت وجود بیماری اند زیرا اگر اینطور نبود ، آنها
وجود نداشتند." اخیرا و از زمان مرگ ناگهانی یک دوست نزدیک به دلیل حمله ی
قلبی ، او شروع به تمرکز بر احساسات بدنی خود کرده است مانند افزایش ضربان
قلب که تا آن لحظه متوجه آن نبود. این واقعیت اعتقاد او و مجموعه ای از
ایده های مرتبط با نشانه ها یش او را فعال کرد. بنابر این شروع کرد به
احساسات منفی به عنوان مثال " من ممکن است یک بیماری قلبی داشته باشم"، "
من ممکن است حمله ی قلبی داشته باشم"، " هیچ راه حلی نیست"، " من خواهم
مرد" و ... و همچنین تصاویر ناخوشایند مانند دیدن خود در یک تابوت با
خانواده اش که در اطراف وی گریه می کنند. همه ی این ها باعث اضطرابی بزرگ و
نگرانی درباره ی سلامتی اش می شود. و به طور مداوم علائم را در قفسه ی
سینه اش، فرکانس تپش قلبش توجه می کرد. سینه ها و دست در بازوی چپش زمانیکه
به ماهیچه هایش می آمد بررسی می کرد و از همسرش می خواست تا او را دلداری
دهد و هر هفته به دکتر برود با وجود این واقعیت که او در بسیاری از موارد
مطمئن بود که قلب او کاملا خوب عمل می کند"
از
داستان گفته شده و سوالاتی که از بیمار پرسیده شد می توان این اطلاعات را
تولید کرد ( به عنوان مثال، در این مورد چه فکری می کنید؟ فکر می کنید مرگ
دوستش چقدر مهم بوده است؟ رفتار بیمار چه تأثیری بر نگرانی هایش در مورد
علائم دارد؟ شما فکر می کنیدعلت مشکل کجاست؟ یک طرح تفسیری از توالی گسترش و
عوامل ادامه دهنده ی اختلال قلبی به وجود امده است.
f. طراحی
یک مدل مشابه با نمونه ی بیمار. توضیحات قبلی بیمار را در موقعیت خوبی
قرار می دهد تا آنالیز پرونده ی خود را بپذیرد در شرایطی مشابه با کسانی که
وجود دارند. برای انجام این کار، نمودار های توضیحی ایجاد می شوند که شامل
اطلاعات مربوط جمع آوری شده در طی ارزیابی اند ، همیشه سعی می شود تا
بیمار فعال شود. در مواردی که بیمار هیچ باوری به جایگزینی پیشنهاد ندارد،
اگر او تا به حال حتی یک درصد شک داشته باشد که باور او به رنج بردن از یک
بیماری خاص ممکن است اشتباه باشد.معالج اشاره میکند به اینکه آیا تا به حال فکر کرده است حتی برای یک نمونه معالجه که نشانه ها ممکن است به شیوه ای غیر از یک بیماری جدی تشریح شوند.
3- تکلیف
خانه . بیمار تصاویر جذابی در طی جلسه گرفته است و برای تکلیف خانه از او
خواسته می شود در باره ی آن ها فکر کند و لیستی از ایده ها درباره ی اینکه
با کدام موافق است و با کدام مخالف و در مورد کدام دچار شک و تردید است و
یا میخواهد بحث کند تهیه کند. یک جنبه ی حیاتی در طول فرآیند درمان، تمایل
بیمار هیپوکاندریک به انتخابی بودن توجه به اطلاعاتی است که منطبق بر
باورهای وی از بیماری است که باید مورد توجه قرار بگیرد. از این جهت و برای
حفظ بازخورد ثابت، توصیه می شود از بیمار خواسته شود که سوالات اصلی مطرح
شده در جلسه و همچنین ایده هایی که راجع به آن ها فکر میکند را خلاصه کند.